آرتینآرتین، تا این لحظه: 15 سال و 16 روز سن داره

♪♫ عاشقانه های من برای دردانه ام ♫♪

آرتینم 22 ماهگیت مبارک

پسر کوچولوی من   مبارکت باشه ، امروز 22 ماهه شدی .یعنی 2 ماه دیگه می شی 2 ساله.چقدر زود گذشت .چقدر زود بزرگ شدی .به همین زودی دلم واسه روزایی که نی نی بودی تنگ شده.اخی ، نی نی کوچولوی من یه اقا شده که خیلی کارا بلده انجام بده.                                                      حالا یه کم از کارات و چیزهایی که دوست داری بگم البته تا جایی که حافظه ام یاری کنه: ...
29 بهمن 1389

مادرانه

امروز من و از اشپزخونه کشیدی تواتاق و خواستی با هم نانای کنیم . وقتی اهنگ شاد می شنوی خوشحال می شی و شروع می کنی به دست زدن و بالا وپایین پریدن. منم شروع کردم به چرخیدن ورقصیدن .توهم   دور من می چرخیدی و می خندیدی. اجازه تموم کردن و مرخص شدن هم به من نمیدادی. کلی با هم نانای کردیم وتو هم کلی ذوق کردی. من شروع کردم به تمیز کردن اشپزخونه و مثلا خونه تکونی .اگه مثل امروز کار کنیم فک کنم تا شب عید کارمون تموم بشه اگه خدا بخواد و اقا ارتین بذاره !!!   امروز پا به پای من کابینتا رو وارسی کردی و کشف کردی با کابینت میتونی صداهای مختلف در بیاری .چقدر هم ازین کشف ذوق زده بودی .با دستای کوچولوت تو کابینت خالی ضربه می ز...
29 بهمن 1389

دوست دارم

  الان از خواب پریدی و من و صدا کردی.اومدم پیشت .اب خواستی. تشنه بودی خیلی . کوچولوی من ،دوباره خوابیدی با یه لبخند قشنگ رو لبات حاکی از حس رضایت . بوسیدمت .بوسیدمت .بوسیدمت...تو گوشت زمزمه کردم دوست دارم .دوست دارم .دوست دارم.... فرشته کوچولوی من ، تو رو می بوسم بارها و بارها و بارها...اما هیچ وقت سیر نمی شم از بوسیدنت. به تو می گم دوست دارم بارها وبارها وبارها ...اما انگار کمه.خسته نمی شم از گفتنش. کوچولوی نازم بدون تا همیشه تو قلب منی .دوست دارم... خوب بخوابی کوچولوی نازم . ...
29 بهمن 1389

من،آقا آرتین

سلام خاله جونم.می دونی من کتاب خوندن رو خیلی دوست دارم .می دونی وقتی از مامانم می خوام برام کتاب بخونه .مامانیم رو ضربه فنی میکنم از بس که میرم کتاب میارم و از بس که میخوام   هر کتابی رو تقریبا اندازه انگشتای دست برام بخوونه .مامانیم خوبه گاهی وقتا هر چی کتاب بیارم هیچی نمی گه و همه روهر چند بار که بخوام برام می خونه .بعضی وقتها هم بد جوری ازش فرار میکنه. اونوقته که من شیطون میشم و نمیخوام بذارم که مامانی در بره .اونقده خوبه.مخصوصا وقتی که مامانم کار داره یا خیلی خسته و بی حوصله است.مامانم اینجور وقتا می گه شدی ارتین برعکس مثل امای برعکس. راستی خاله گل وگلابم . ممنونم ازت بخاطر کتابای قشنگی که برام می فرستی.همشون و خیلی د...
27 بهمن 1389

پسر گلم یادت باشه...

که مهربان بودن، بسيار مهم تر از درست بودن است که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگي را تماشايي مي کند که لبخند ارزانترين راهي است که مي شود با آن، نگاه را وسعت داد     مادرانه های من برای تو پسرم،گلم،عمرم ،خدای مهربون به ما ادما دو هدیه با ارزش داده. یکی مهر و عشق . واون یکی شادی و لبخند.ارزو میکنم عزیزم ،همیشه قلبت پر از عشق و محبت، دلت شاد و لبت پر خنده باشه . ...
27 بهمن 1389

برگی از نوشته های پیشین

  خدای من از تو ممنونم بخاطر همه مهربونیت . خدای من از تو ممنونم بخاطر همه بزرگی و لطف و سخاوتت.خدای من از تو ممنونم که این فرشته کوچولو رو تو اغوش من جا دادی. از تو ممنونم، بخاطر زیباییش ، بخاطر هوشش ، بخاطرمهربونیش،و بخاطر همه چیزهای خوبی که تو وجودش گذاشتی و به من هدیه اش کردی.و از اینکه به من لذت ما در بودن رو بخشیدی ازتو ممنونم.دوست دارم خدا جونم. ...
27 بهمن 1389

ای بابا

اقا آرتین توپ کوچکیش رو پرت میکنه، توپ میره زیر مبل. اقا آرتین میاد جلو مبل، دراز می کشه رو زمین، دستش رو می بره زیر مبل و سعی می کنه توپ رو برداره، اما دستای کوچولو و قشنگش به توپ نمی رسه.وآقا آرتین با صدای بلند می گه   ای بابا !!! ای طوطی کوچولوی من، ای ضبط صوت. خوبه من و بابایی سعی کردیم حواسمون باشه تا یه وقت پیش توطوطی شکر شکن دسته گل به اب ندیم ،که شما سریع ضبط کنی و بعد به وقتش دو دستی تحویل ما بدی. و خدا رو شکر که تا به حال موفق بودیم. عزیز شیرین زبونم دوست دارم.                     ...
27 بهمن 1389

بازی جدید آقا آرتین

پنج شنبه شب خونه بابا بزرگ آرتین(پدر بابایی) بودیم   پریسا در حال بازی (ما گلیم ما سنبلیم ) با آرتین بود.   قیافه ارتین انطور که جلو ی   پریسا ایستاده بود وبا دقت   زل زده بود به دهان پریسا و دهانش رو باز و بسته میکرد به حالت زمزمه،انگار که داره از بر می کنه خیلی بامزه ودیدنی بود.ا قا آرتین ما که خیلی از این بازی جدید هیجانزده بود یکی یکی همه ما رو وارد بازی کرد حتی بابا بزرگش روهم بی نصیب نذاشت. منظره جالب و خنده داری بود 6تا ادم گننده با یه فسقل بچه در حالیکه دست تو دست هم بودند وسط اتاق می چرخیدن و ما گلیم ما سنبلیم می خوندن . - ما گلیم ما سنبلیم ما بچه های بلبلیم باز میشیم بسته میشیم(2)...
27 بهمن 1389

کوتاه از دیروز

جعبه دستمال کاغذی  رو گذاشتی جلوت. صورتت تمیزه و خشک.من زیر چشمی نگات می کنم. یه دستمال بر می داری  دهانت و  پاک میکنی .بعد یکی دیگه اینبار بینیت و پاک میکنی .باز یکی دیگه ،یکی دیگه،و یکی دیگه... هنوز در حال پاک کردن صورتت هستی. من هنوز بی صدا نگات می کنم .دستمالای مچاله دورت ریخته،نگاه می کنی و شروع می کنی به برگردوندن دستمالای مچاله توی جعبه!!! من هنوز ساکتم و تو هنوز متوجه من نیستی . از این کار خسته میشی و می ری سراغ یه بازیه دیگه. ...
27 بهمن 1389